آخ که دیشب چقدر شلوغ
بود ..
انگار طاعون زده بود به
مردم .. تا سه صبح یکسره داروخانه شلوغ بود .. رسمن هلاک شدم دیشب ..
ساعت طرفای 3:30 بود که
کم کم خلوت شد و دیگه کسی نیومد داروخانه ..
خستگیه روز قبل و فشار
کاریه شلوغی داروخانه باعث شد آروم آروم پلک هام برن روم همدیگه ..
نفهمیدم چقدر تو همون
حالت بودم که یه صدایی از خواب بیدارم کرد..
صدا : آقا .. آقا .. شما
مردا چی دارین که ما باید بدونیم ؟!!
چشمامو باز کردم و با
حالت خماری یه نگاهی به ساعت انداختم .. 4:15 صبح بود .. نگاهمو بردم طرف صاحب صدا
.. یه دخترک 17-18 ساله می خورد ..
: چیزی می خواستین ؟
دخترک : می خوام بدونم
آخه شما پسرا چی دارین که ما دخترا ازش بی خبریم ؟
: چی ؟! خانوم ساعت 4 صبحه .. شما حالتون
خوبه ؟
دخترک : من مطمئنم شما
پسرا چیزی ندارین که ما دخترا ازش بی خبر باشیم ..
دیدم نه ول کن نیست ..
یه خمیازه کشیدم و گفتم : اون که بعله ، کسی نمی تونه منکر پیشتکار شما تو کشف
ناشناخته ها بشه .. اما الان که چی ؟ سر صبی اومدی داروخانه داشته ها و نداشته ها
رو به رخم بکشی ؟
بادی به غبغب انداخت و
گفت : می خوام این ناشناخته هاتونو ببینم ..
یک آن خواب از سرم پرید
.. با تعجب گفتم : چیکار کنی ؟
دخترک : چیه ؟ کم آوردی
؟
: بیخیال بچه .. سر صبحی شر نشو واسمون ..
دختر با اعتراض گفت : من
می خوام ببینم اون ناشناخته ها رو .. شما اینجا واستادین وظیفه اتون خدمات رسانیه
..
: بابا اینجا داروخانه اس ، هنوز خدماتون در
اون حد گسترش پیدا نکرده ..
دخترک : من دارم می
بینمش ، چیو گسترش پیدا نکرده ..
سریع سرمو اوردم پایین ،
من که دکمه هام همه بسته اس .. با تعجب گفتم : چیو داری می بینی ؟!!
دخترک : اوناهاش ،
اونجاست ، اون کتاب ناشناخته ها رو می خوام ، آنچه زنان باید در مورد مردان بداندو می خوام ..
انگار مردا چیز ناشناخته ام دارن .. ایییششش ..
پ . ن 1 : فک کنم سرانه ی کتابخونی توی ممکلت داره
افزایش پیدا می کنه .. آخه ساعت 4 صبح وقت کتاب خریدنه ؟
پ
. ن 2 : عرق روی پیشانیم بدجوری یخ کرد ..
چه بامزه ! . . .
پاسخحذفاون کتابرو تو می خوندی ؟!!
نه .. تو داروخونه یک سری کتاب از این دست داریم واسه فروش :))
حذف:))
پاسخحذفچه مشتریای باحالی! حالا یکم خدمات ارائه میکردی گناه داشت P: امروزم اولین روز نمایشگاه کتاب بود خب اونجا نتونسته بره اومده پیش تو D:
دیگه اینجور خدماتو گذاشتم واسه شما دوستان :))
حذفاز دست تو. دوست داری افکار آدم رو منحرف کنی؟
پاسخحذفهوم ؟ کی ؟ من ؟ .. :))
حذفنه. دور از جون. غریبه و انحراف افکار عمومی؟!
حذفتهمت زدن بهت.
نمیدونم چرا توی ایران انقد بازار اینجور کتابای آشغال داغه!!
پاسخحذفیوسف
هوس کردم یکی از همین کتابا بنویسم کارو بارم سکه شه :))
حذفداداشی گفتم الانه که ناشناخته بهش بدی که یادش نره سر سبحی امت سکسی همیشه در صحنه در چه فکری هستن !
پاسخحذفکتابهای دیگه ممنوع چاپ میشن اما آموزش و آمیزش ....... اشکال ندارد چون از نظر اوشان سکس مانع انحراف ذهن میشود.
یه خسته نباشید به غریبه برای شب پر کارش ........
قربونت برم داداشم .. نه دیگه .. اگه کسی ناشناخته خواست می فرستمش پیش خودت :)
حذفنمی دونم چرا همه مشتری های تو از جنس مونث، ساعت بین 3تا 5 صبح و به دنبال مسائل سکسی هستن!!!! وااااااااای چقدر تو ماهی!!! به من جواب مثبت می دی؟ :دی
پاسخحذفقربونت برم حسین جان که اینقد جذابی دخترا دارن واسه ات سر و دست می شکنن ... خوش بحال تکه سنگ!!!
این بلاگ جدید منه. خوشحال می شم لینک کنی... هنوز کسی رو لینک نکردم توش فرصت نکردم فعلن.
خب تحقیقات شخصی نشون داده ساعات 2:30 الی 4:30 بیشتر متقاضیات لوازم سکسی به داروخانه هجوم میارن .. البته این تحقیقات میدانی خودم بوده .. :))
حذفعمرن اگه پامو تو وبلاگت بذارم :))
السابقون.. السابقون
پاسخحذفحماک ا... حاق آجا
اهلان و صهلن یا حبیبی :))
حذفچه مشتریایی به تورت می خورن :)))
پاسخحذفخواستی واست چندتاشونو پست کنم :)
حذفد مگه تو داروخونه کتابم می فروشند؟؟؟!!!
پاسخحذفشلوارت دکمه داره؟؟ ای بابا عوضش کن...دکمه برای من سخته باز کردنش....یه زیپ دارشو بپوش....ترجیحا!
خب یه سری کتاب هایی تو این دست اوهوم ..
حذف:))))))))
چی بگم بهت آخه
پاسخحذفبه حد کافی گفتم
گناه داری به مولا
:))
حذفیه خورده ازم تعریف کن .. همین .. :))))
پس تو چی کار میکنی؟می خوای مشتری هم نیاد؟راحت چرت بزنی تاصبح؟
پاسخحذفنه داداش من !شاید یکی کاندوم اضطراری میخواس باید بیاد جنابعالی رو بیدار کنه؟
یکی کاندوم اضطراری خواست که چه عرض کنم .. من تا صبح تقریبن نصف فروشم فقط روی کاندوم هاست :)
حذفعجب؟؟؟
پاسخحذفحسین مطمئنی دختر بود؟؟؟
نکنه یه پسر بود که دنبال شناخته ها میگشته؟؟؟ :))))))
هوم ؟ .. نه خاطرت جمع ، دقت کردم ، دختر بود :))
حذفخدا بگم چی کارت نکنه بچه چقدر منحرفی تو.. :))
پاسخحذفراستی سفارش منو کنار گذاشتی یا نه؟؟ D: