۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

9 " زایمان "


صبح طرفای ساعت 9 بود .. خسته و کوفته از داروخانه برگشته بودم خونه ..
وارد ساختمون که شدم دیدم مامانم کنارم در اتاقم ایستاده .. با خودم گفتم : آخیییی .. چه صحنه ی با احساسی .. مامانم داره جای خالیه منو نگاه می کنه ..
از سر و صورتم کلی شکل قلب زد بیرون و با صدایی رسا و پر احساس سلام کردم ..
مامان همونجور که داشت به اتاقم نگاه می کرد بدون اینکه به من نگاه کنه گفت : هییییسسس .. یکم آروم تر ..
دوباره با خودم گفتم : آخییی .. نمی خواد اون خلوت عرفانیش بهم بریزه ..
پاورچیم پاورچین رفتم کنارش و گفتم : چیزی شده مامان خوبم ؟
مامان به داخل اتاق اشاره کرد و گفت : نگا غریبه ، نگا چه نازه ..
سرمو کردم تو اتاق ..
یه پیشیه چاق و کپل یله داده بود رو تختم و داشت خودشو لیس می زد ..
رو کردم به مامان و گفتم : اوهوم ، آخیی ، .. اما یه سوال ، مامان اینجا الان اتاق من نیست؟
مامان : اوهوم
     : و اون هم تخت منه ، نه ؟
مامان : اوهوم
     : ا مامان ، الان یه پیشی خپل رو تخت من ولو شده تو به جای اینکه بندازیش بیرون واستادی اوهوم اوهوم می کنی ؟
بعد آستینمو بالا زدم و خواستم خودم برم خدمتش برسم که مامان جلومو گرفت و گفت : نه غریبه ، کجا داری میری ؟ بنده خدا حامله اس ..
     : چیه ؟!
مامان : یه نگاهی به شکمش بنداز ، وقت زایمانشه .. گوش کن چه ناله های سوزناکی می کشه ..
     : مامان ، اون می خواد رو تخت من بزاد ؟ گنده می زنه به همه زندگیم ..
مامان : اه ، بی احساس .. چطور دلت می یاد یه خانوم باردارو اینجوری از اتاقت بندازی بیرون ؟ نگا چطور داره درد می کشه .. درد زایمان نکشیدی نمی فهمی ..
به گربه نگاه کردم .. بعد به مامان ..
     : اه ، چرا آدمو تو همچین موقعیت هایی قرار میدین .. ؟ جهنمو ضرر ، بزاد ..
مامان : آفرین پسر گلم ..
و من رسمن به همین راحتی خر شدم ..
خلاصه رفتم کنار مامان ایستادم و دوتایی مشغول تماشای گربه شدیم .. بیچاره خیلی به خودش می پیچید ..
     : مامان ، به نظرت خیلی درد نمی کشه ؟ .. نکنه سزارینی باشه ؟
مامان : هوم .. نمی دونم .. من بلد نیستم بچه بدنیا بیارم .. تو بلدی ؟
     : جون ؟ من باید سزارین بلد باشم؟!!
مامان : پس شما شبا تو اون داروخونه چیکار می کنین ؟
     : اونجا داروخونه اس ، زائو خونه که نیست ..
مامان یکم فکر کرد و گفت : آها ، خانوم همسایه می دونه باید چیکار کنه ..
و بعد هم رفت سمت تلفن .. راست میگفت ، خاونم همسایه عاشق همین جور جونورهاست ، خودشم چندتایی نگه میداره ..
بالاخره خانوم همسایه هم اومد و تا زائوی مارو دید گفت : واااااایییی .. این که مهشیددددددههه ..
     : از اقوامه ؟
خانوم همسایه : اییییششش .. گربه ی خونگیه خودمه ..
و رو به گربه گفت : عزیزم ، چرا اومدی اینجا .. خیلی خب ، حالا اشکالی نداره .. ریلکسباش گلم .. خودتو شل کن .. شل کن ..
داشتم این صحنه رو نگاه می کردم که مامان با آرنج یه تلنگر بهم زد و گفت : تو برو اونور ، موضوع زنونه اس ، شاید مهشید خجالت بکشه ..
     : آخی ، اومده رو تخت نامحرم داره میزاد تازه خجالت هم می کشه ؟
خلاصه اینکه نذاشتن صحنه ی زایمانو ببینم ، رفتم تو آشپزخونه تا مهشید راحت باشه ..
لحظات سخت و دلهره آوری بود .. زجه های بلند مهشید پشت سر هم می اومد .. مشخص بود زایمان سختیه .. مدام به ساعت نگاه می کردم .. پس چرا عقربه ها تکون نمی خورن .. خدایا ، مهشیدو به تو سپردم ..
بعد از حدود نیم ساعت دیگه هیچ صدایی نیومد ، نگران شدم ، رفتم سمت اتاق .. دیدم اشک توی چشمای مامان جمع شده ..
با دلهره گفتم : سر زا رفت ؟
مامان یه لبخندی زد و گفت : نه ، مهشید دوقلو زایید ..
پ . ن 1 : با اینکه رسمن ریدن به هیکل تختم و مجبور شدم خوش خوابمو بندازم دور ولی بازم احساس خوبی دارم ..
پ . ن 2 : جو منو گرفته ، تصمیم دارم تختمو به طور رایگان در اختیار زائوها قرار بدم ..
پ . ن 3 : فقط تا دو روز دیگر (5/3/91) برای شرکت در مسابقه ی لوگوی مجله ی الکترونیکی "من مثل تو" مهلت باقیست ..

۲۹ نظر:

  1. پانوشت 3 رو که شروع کردم به خوندن گفتم نوشتی : فقط تا دو روز دیگر برای در اختیار گذاشتن تختم برای زائوها مهلت باقیست!!! :D
    داروخونه کم بود زائوخونه هم اضافه شد! :) خدا بخیر کنه
    ضمنا اول شدما جایزه مخام

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :)))))))))))))) ..
      اوهوم .. تصمیم دارم تختمو به مزایده بذارم :))
      هییی ، ژوبی جون ، خاک بر سریش با یکیه ، زاییدنش با یکی دیگه .. من فقط تماشاچی ام این وسط :))
      کلک نکنه تختمو واسه جایزه می خوای ؟ :)))

      حذف
  2. وای خیلی خوشحال شدم..به نظرم پیشی ها کم از آدمای امروز ندارن..و حتی خیلی بااحساس تر هستن..و خوشحالترم که مامانت درکش کرد..و بهش این اجازه قشنگ رو داد..:-)

    یوسف

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گاهی وقتا لازمه وقتی وجدان میاد سراغت یه نگاه تو چشماش بندازی ، بعد با مشت محکم بزنی وسط شکمش ..
      وجدانای امروز مدام خرج می ذارن رو دست آدم :))

      حذف
  3. اخییی. نازی. کار خیلی خوبی کردی. کل تختت فدای یه تار موی اون گربه:-))
    راستی رفتم سفر همونجا یه چمدون میخرم برات سوغاتی میفرستم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هی .. پس کی بیاد فدای من شه ؟ :)))))
      ای جون سوغاتییییییی .. پس معطل چی هستی ؟ برو دیگه .. برو سفر باز جاده ها شلوغ میشه ها :))

      حذف
  4. عزیزم.. آفرین به تو و مامان ِ گلت
    اما میدونی چیه ؟
    من پیشی رو تا وقتی ازم خیلی دوره دوس دارم !
    ینی وقتی نزدیک میشه خیلی میترسم ازش !!
    واینکه نمیتونم تحمل کنم
    که بیاد تو اتاقم
    و روتختم ...
    وایی نه !!
    اما خب تو که نمیترسی ازش ! کار ِ خوبی کردی آفرین دو پسری :*
    حالا نی نیاش خوشجل بودن؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :)))) ..
      اوهوم .. منم معمولن همینم .. همه رو تا وقتی ازم دورن دوست دارم .. :))))
      ولی انصافن نی نی هاش خوشگل بودن ..
      وقتی داشتن شیر می خوردنو بگو .. وای وااااییی :))

      حذف
  5. دقیقا منم اون چیزی که گفتم در مورد آدم ها هم واسم صدق میکنه !! :)
    عجججججججیججججم ... ملچ مولوچم میکردن !؟ :دی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اونم چه ملچ ملوچی .. یه جورایی سرو صدا می دادن که منم هوس کردم :)))

      حذف
    2. کیمیا = نانوسکشوآل !

      حذف
  6. ینی فقط تا 5 ام مهلت ثبت نام برای زایمان روی تختت رو داریم؟؟
    اقا ینی چی نمی شه ک من هنوز 5 ماهه ام...چطوری 2 روزه بزایم.....یه پارتی بازی بکن....جا پر نشه..یه وقت....:)!
    مهشید..ایش..همسایتون چ بی کلاسه ادم اسم گربشو میذاره حسام نه مهشید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :)))))) .. خب گربه اش دختر بوده ، چرا بذاره حسام ؟ ..
      عزیزم تو هر وقت خواستی می تونی زایمان کنی .. اون 5ام مهلت مسابقه ی لوگو بوده ..

      حذف
  7. خدایا ، مهشیدو به تو سپردم
    مسخره :))))))))))))
    بوووس

    پاسخحذف
  8. خب به سلامتی!!!! فردا بیایم ملاقات زائو و دوقلو ها
    :دی
    تو هم که از تنهایی در اومدی
    :دی
    کاش یه عکس ازشون میزاشتی توی بلاگ

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دوربین گوشیم خرابه .. ضمنن وقت زایمان کی یاد دوربین بود :))
      دارین میاین آب میوه یادتون نره لطفن :)))

      حذف
  9. من یه بار یه بچه گربه گرسنه آوردم خونه
    فرداش دوباره بردمش گذاشتمش تو خیابون
    :دی
    حیوونا رو دوست دارم اما گربه رو نه زیاد، مخصوصا وقتی بزرگ میشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یعنی واقعن اون احساساتت منو نابود کرد .. دلم برا بی افت می سوزه ، یه موقع دیدی فردا گذاشتیش دم کوچه :))

      حذف
  10. هوس چی کلک ؟؟ :دی
    دوس پسری تو میتونی وب کیمیا بری؟؟؟

    پاسخحذف
  11. ای پیشی بد چرا تخت غریبه رو خراب کردی منم تو مزایده تخت هستم داداشی . توی همه جانورام فقط پیشی ندارم ذاتشون یه جوراییه مثل بعضی از انسانها .....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. تو که احتیاج به مزایده نداری داداشی .. تو خود پیشیه ای :)) :-*

      حذف
  12. میووووو میوووو میووووو...
    میووووو مییییووووو..
    پیشپیش پیشی.. پیش پی شی..
    (ترجمشو نمی دونم.. فقط می دونم از طرف کمپین حمایت از پی شی های نمی دونم چی چیه.. که همین چند دقه پیش پست شده.. ولی فکر کنم یه چیزی تو مایه های تشکر این حرفاست..)

    پاسخحذف
  13. :))))
    از سخنگوی پیشی ها بسیار سپاسگزارم .. و امیدوارم روز قسمت خودت شه :))

    پاسخحذف
  14. من دارم کم کم عاشق نوشته های سرشار از تخیلت میشم؛بی شوخی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ااااا .. بچه پررو .. تااااااازه کم کم داره از نوشته های سرشار از تخیلم خوشت میاد ..؟!!!
      شیطونه میگه جف پا برو وسط شیکمش :))
      مرسی امیر جون .. تو لطف داری :-*

      حذف
  15. وقتی تیترو خوندم گفتم این غریبه بازم بلا سر خودش آورده :))))))))
    حالا بابای بچه ها کجا بود اون لحظه مرتیکههههههه؟!؟!

    پاسخحذف
  16. کیمیا = نانوسکشوآل !
    آپ نمیکنی ؟
    راستی تو مسابقه لوگو کی برد ؟ خودت یا ژوبی ؟:دی

    پاسخحذف